محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

فرشته ای شبیه گردو...

خرداد پر ماجرا..

یهترین تولد عمرم رو داشتم با حضور قشنگت پسرک مهریونم.. بابا یه برنامه ریزی عالی داشت برا تولدم...دوستامون رو یرا صبحانه دعوت کرده بود پارک آبشار و هر چیزی که بشه به عنوان صبحانه خورد رو آماده کرده بود...صبح ساعت نه رفتیم پارک..بعد از صبحانهمراسم کیک و کادو بود..شمع رو که فوت کردم همه کادوهای خوشکلشون رو بهم دادن..همشون عالی بودن..راستش واقعا توقعی از باباییت برا کادو نداشتم..چون ترتیب دادن همین مهمونی خودش کار بزرگی بود...اما دیدم بابا یا خنده اومد جلو و یه کادو بهم داد..با عمو میخندیدن و میگفتن نترس گاز نمی گیره..ولش نکنی میترسه..واقعا هم میترسیدم بگیرمش..مطمئن بودم یه چسزی برا شوخیه..بابات وقتی که مطمئن شد ولش نمی کنم دادش دستم...بازش گر...
18 تير 1392

گردوی شیرین عسلم...

بالاخره چهار دست و پا رفتی خیلی لحظه هیجان انگیزی بود... اول چند روزی سینه خیز رفتی اون به عقب بعد یهو رو انگشتای دست و پات بلند شدی...زانوت رو هم زمین نمیذاشتی..کم کم یادگرفتی که چجوری گاگله کنی( چهار دست وپا) حالا دیگه بازی محبوبت توپ بازی شده..وقتی به توپت می رسی اول سرت رو میذاری روش و میخوابی بعد که خستگیت در رفت توپتو با دندون می گیری و میای سمته من..بعد میشینی و توپ رو میدی به من..اون وقته که دوست دارم بچلونمت...     یه شب با صدات ا خواب بیدار شدم و اومدم تو اتاقت...اصلا باوذم نمیشد..پسر تنبله من سرجات نشسته بودی و چشمات رو می مالیدی...انقدر بوست کردم که خواب از سرت پرید...ولی واقعا نمی تونستم خودمو کنترل کنم... ...
17 تير 1392
1